با لبخند زد ، در ضربدری خانوادگی یک سبد شب به سمت یک غریبه فرار کرد. او هنوز نشسته بود ، نشست و شروع به کمک به او کرد
شخص عزیز در وسط یک سفر شبانه در مترو مداحی کرد ، یک غریبه را دید که از پهلو لبخند می زد و به چشمانش نگاه می کرد و به سرعت در خروس نگاه کرد. در نتیجه ، او نتوانست ایستاد و نگاهی به اطراف بیندازد ، او متقاعد شد که می بیند چه خبر ضربدری خانوادگی است ، با یک سؤال نشست و آیا من می توانم آن را بکشم؟ او زیر ژاکت خود را دراز کرد و نیم تنه او را گرفت.