پاتک کوچک با سینه های بزرگ و نشست و ضربدری فامیلی خونریزی کرد ، پاتک آمد و گرگ مودار را با یک خروس ریخت
سیبووکا روی تخت نشسته بود و گریه می کرد که موجودی زشت خوانده می شود. اما پدرش به این فکر نکرد و آن را به او ثابت کرد ، یک پیچ بیرون آورد و با لمس کلیتوریس ، لب های خود را بین موها گرفت. او مثل ماوس فریاد کشید ، لب پایینش دلپذیر بود و پاهای او گسترده می شد به طوری که پدرش با تمام وجود لعنت را روی او تمرین می کرد و روی صورتش پایان می یافت و لنزها را از عینک خود نگه می داشت. ضربدری فامیلی