یک مرد بالغ دختری ستاره را اغوا کرد و مکش کرد ، سپس او را روی مبل ضربدری باجناق ها گذاشت و آلت تناسلی خود را به دامان خود کشاند
یک ستاره کوچک نزد کشاورز همسایه آمد ، ضربدری باجناق ها جایی که مادرش زنگ را به سمت درب فرستاد و مردی با موهای خاکستری بالای چهل سال ، در را باز کرد. او با دیدن جسد كوچكی در آستان خود شگفت زده شد ، زیرا سینه هایش از بین پیراهن او به صورت خمیده می درخشید. وی دختر را به خانه خود دعوت کرد و شروع به سرو نوشیدنی سرد کرد. او موافقت كرد و تصمیم گرفت تا نكاتش را براي پول جيب بگيرد و اين امر را روشن كند كه او را مي خواست و از او مراقبت مي كرد.