او حباب ودکای مخلوط را به یک زن بی خانمان کثیف داد و او آن ضربدری داستان را در ماشین مکید
پدربزرگ در سن خود خواستار رابطه جنسی بود ، اما پولی در کار نبود و مادربزرگش قادر به انجام کارهایی نبود که قبلاً در آنجا بود. وارد اتومبیل قدیمی خارجی خود شد ، یک بطری ودکا گرفت تا آواز بخواند و ضربدری داستان به سمت زباله سوار شود. او پیرمردی را بی خانمان تمیز پیدا کرد و زبان ودیاری را به او پیشنهاد کرد. او بطری را دید و بلافاصله سرقت شد و وارد اتومبیل او شد ، شلوار وی را برداشته و منتظر ماند تا دهانش بدون دندان باشد تا زبان زیبایی پیدا کند.