یک خروس پرشور بین لبهای موجود فریاد می ضربدری باحال زند
آنها در خانه بازنشسته شدند ، در حالی که بستگان در تعطیلات در روستا به سر می بردند ، تازه متولدین به بیرون می روند و همسر خجالت نمی کشید که کسی او را بشنود و بدین ترتیب با صدای بلند لرزید. مرد بر روی او مثل قاشق بر روی طلا متورم شد و به جای ضربدری باحال فقط یک طلسم عضو یکی از گربه های فعلی را مشت کرد ، از گرما درخشید و از ضربات تخم ها به مهبل خرد شد.