خواهر کوچکترش در مزرعه ضربدری باجناقها دوست پسرش سوزانده شد و او نتوانست شیطان را از آن خلاص کند.
این دوست به معشوقش رسید ، اما در آستانه خواهر کوچکتر همان دوست ، یک دیو کوچک روی زمین او را در راهرو آن مرد متوقف کرد و شروع به زبان آوردن کرد ، و به معنای واقعی کلمه خانم قلب او در آشپزخانه نشسته بود و برای شام سیب زمینی را برای او شسته بود. به زودی او آخرین شرم را از دست داد ، شورت خود را از دست داد و روی آقا نشست ، خزید و صدای بلند خود را گرفت تا اینکه پیرترین را شنید و به اتاقی رفت که در آن مقاربت اتفاق افتاد. با وحشت ، او به یک احمق حمله کرد و سعی کرد نامزدش را ضربدری باجناقها دور کند ، اما یک بیدمشک سرسخت در اعماق خروس سخت خود فرو رفت.