یک جفت غریبه با یک ساعت سنج ساعت ، یک دوربین ضربدری باجناق ها روی سقف و یک زن جوان دیوانه در یک سلول از خواب بیدار شدند.
نادر با هم ، مرد و زن جوانی که در یک سلول تاریک محبوس شده بودند از خواب بیدار شدند ، در زمان مقابل بر ضربدری باجناق ها روی یک تایمر گذشتند و مشخص نیست که در پایان چه اتفاقی خواهد افتاد. ناگهان آژیر بوق می زند و نور مدتی بیرون می رود ، در تاریکی کامل ، سعی می کند در جای خود بماند و گوش هایشان را ببندد. لامپ روشن می شود و دوربین روی سقف آویزان می شود ، جایی که اسیر او را ناامید نگه می دارد.