او می ضربدری باحال خندد به چشمان معشوق خود می رود و با مرد سیاه پوست همراه با خروس بلند در مقابل او جفت می شود
پسر به آنجا رسید ، احمق نوشید و دوست دختر سابق خود را آرزو کرد و فراموش کرد که عکس را از رایانه جدا کند و مرغ فعلی به خانه آمد و در جستجوی استمناء در عکس آن را آتش زد. او روی زمین تمام شد و خوابید و فراموش کرد که خروس خود را در شلوار خود قرار دهد ، من او را بیدار کردم که ضربدری باحال سعی کرد او را به ذهنش برساند ، اما همه چیز نتیجه ای نداشت. من تصمیم گرفتم که او را ببندم و با همکار خود تماس بگیرم ، ما قبل از خندیدن به بینی او ، به او خندیدیم.