او پوست خروس را به گلوی دختری آغشته کرد ، تا آنجا که یک چشم پفی منفجر شد و مجبور به ضربدری فامیلی قورت دادن
در زمان کودکی ، هنگامی که مرد ضربدری فامیلی خروس خود را به گلوی شکسته فشار داد ، از مدار خود پرید. مردمک ها گسترش پیدا کردند و رگ های خونی تقریبا منفجر شدند ، اما حرامزاده متوقف نشد تا این که روبات خانگی او را به یک کیسه چرمی با استخوان فراخواند تا اینکه دست از مسخره کردن معشوقه خود گرفت. کسی که یک podzhopnik خوشمزه به دست آورد و از روی پاشنه های انبار پرواز نکرد ، چون همچنان صدای نوک پستان های بلند را از دهانش می شنوید از یک عضو ضخیم که به طور متناوب از الاغ تا گلو و بالعکس شنیده می شود.