زن با زبان تیره و تار در باغ قدم زد ، مردی به او چسبیده بود و گفت: بگذارید من شما ضربدری واقعی را لعنت کنم
دختری با پوست تاریک از مولدووا به یک شهر بزرگ رسید و در امتداد پارک قدم زد و با مرد غریبه ای روبرو شد که به طرز وحشیانه ای او را گرفت و مستقیم از او سؤال شد. آیا می توانم با شما رابطه جنسی داشته باشم ، پول داشته باشم و در فیزیوگرافی بنویسم که شما یک زن فاسد هستید. خانم پرسید ، پول در آنجا چقدر است؟ او یک دسته از اسکناس ها را از لانه زنبوری ضربدری واقعی بیرون آورد و سر خود را با ظاهری شاد آویزان کرد.