فاحشه بلوند با انگشتی عمیق به عضوی از یك پدر بزرگ خسته و انگشت ضعیف در دهان او انگشت می داستانسکس ضربدری زند
پدربزرگ خسته در یک روز سفید در رختخواب خوابید و شنید که کسی وارد اتاقش می شود ، چرخید و دید چه چیزی او را در شدیدترین شوک غرق کرده داستانسکس ضربدری است ، در مقابل او یک نوه کوچک بود که در آن مادر به دنیا آمد و لبخند مهربانی زد. او می ترسید و سرش را پوشانده بود ، اما ناگهان احساس کرد که یک پتو از او گرفته شده و فرفری شده است ، تقریباً گریه می کند و از او خواسته است که او را یک هیولا ترک کند ، اما متأسفانه او شلوار خود را پر کرد و بدون مکیدن خانه اش را بیرون کشید. پیرمرد با هیجان تکان داد و از چاه خود خزید ، مفصل را به سمت غرق باریک فشار داد و به عنوان همکار خوبی شروع به پاره شدن کرد.