یکی از هواداران تیم فوتبال این مربی ضربدری فامیلی را به خانه دعوت کرد و حتی اگر پدر و مادرش در خانه نبودند ، او زرشک را خشک کرد و سوار شد.
یک دانشجوی جوان ، دختر زیبا و دوست داشتنی تیم فوتبال در دانشگاه ، توسط مربی در اتومبیل خود به ضربدری فامیلی خانه آورده شد و او را به نوشیدن چای دعوت کرد و به والدین خود خدمت کرد ، اما وقتی فهمید که آنها در خانه نیستند ، بلافاصله به یک برنامه ناهار رسید تا او را اغوا کند. او او را به سمت مبل سوق داد و از روزهای سخت تمرین شکایت کرد و از همه مهمتر ، هیچ حمایتی از پسرکی که برایش خوب بود وجود نداشت و لب های نرم او را روی صنوبر که در طول داستان از پرواز گرفته بود ، بست. او فقط سؤال کرد که این مرد کیست و چگونه گرمای دهانش را در مزرعه خود احساس کرد ، برخاست و به آرامی در حال سقوط است ، و دوختن یک میله ضخیم را در اعماق حلقوی شکننده دوخته است.